
قرار موزه

شماره به نظرم آشنا اومد
اما با هیچ اسمی توی گوشیم ذخیره نکرده بودم
زنگ خورد. داشتم به این فکر می کردم که کجا و کی باهاش حرف زدم
ویبره ش داشت آزار دهنده می شد
برداشتن و خلاصی از از این لرزش اعصاب خرد کن رو به فکر کردن ترجیح دادم
- الو؟
- سلام.
لحضه ی اول نشناختم، اما بعد از این که اسمشو گفت تازه شروع کردم معذرت خواهی!
با هر جمله ش خنده ی کوتاهی هم می کرد.
آرامشی توی حرفهاش حس کردم که قبلن نبود
اونوقت ها بیشتر غرور بود تا آرامش. مثل همیشه من رو با اسم کوچک صدا کرد
و من با فامیلیش و "شما" و فعل های صیغه ی جمع!
گفتم می خوام ارشد فلسفه بخونم، خندید. دلیل خنده شو پرسیدم.
مثل همیشه بحث رو تقریبن عوض کرد، طوری که من بدون این که ناراحت بشم،
سوالمو دیگه تکرار نکنم و حتا منتظر جواب هم نباشم!
شبیه کسایی حرف می زد که چیزی رو از دست داده باشن
و شیوه ی کنار اومدن با اون وضع رو ندونن.
طوری شد که ازش نپرسیدم از دانشگاه چه خبر؟
در تمام این مدت خاطره ی روزی که با هم رفته بودیم موزه، جلوی چشمم بود.
برخورد آرام و گرمش باعث شد دلیلی جز احوالپرسی از این تماسش به ذهنم نیاد.
شاید فقط می خواست به یکی بگه که چیزی رو از دست داده
شاید اون چیز، ناامیدی بود...
=============================================================
- روده درازی:
کسی که تلفن رو برداشته، من نیستم.
تاکسی!

الف- چیکار می کنی با خودت؟ بستت نیس؟
ب- این سه تا رو تموم کنم دیگه تمومه.
الف- این یکی تموم شد، با هم سوار می شیم. بحث هم نکن.
ب- سه تا مونده. این یکی آخراشه.
الف- حالا نمیشه...
ب- ....
ب- دوتای آخره.
الف- باشه. حالا نمی گی امروز چت شده بود؟
ب- دارم خدا رو شکر می کنم که اینو ساخت. وگرنه امروز سکته کرده بودم.
الف- باشه. حالا بگو دردت چی بود امروز؟ زده بود به سرت. از کلاس یک دفعه زدی
بیرون؟
ب- دردم؟ دردم این بود که خدا رو شکر نمی کردم که اینو ساخته، وگرنه امروز
(تلخند)...
الف- .....
الف- هوا تاریک شده. اینجا هم کنار جاده خطرناکه. آخریو بی خیال شو، سوار شیم؟
ب- همه لطفش به این آخریه. امروز همه چی آخری بود...
الف- خیلی خب، دیوانه م کردی. حرف هم که نمی زنی. اینم از جواب دادنت. زود باش
ب- می خوام از این به بعد دیگه طرف من نیای. یعنی با من نگرد. می خوام تو دانشگا تنها
باشم
الف- (نگاه متعجب و به نشانه ی ناسپاسی طرف!)
ب- منظورم اینه که حال تو رو هم بد می کنم. با بقیه بگرد که همیشه سر حال باشی.
مثل قبل آشناییت با من...
الف- ....
ب- اینم آخری (پک آخر را زده و در حالی که فیلتر آن را به هوا پرتاب می کند:)
ااااااااااه..اااااااااااه.....
الف- تاکسی!
(و دوتایی سوار می شوند و ماشین دور می شود)
=============================================================
روده درازی:
- یواش جناب این وقت شب! مگه نمی فهمی مردم آسایش می خان که داری داد می زنی؟
هووویی با توام!!
هان قاصدک، هان!

قاصدک هان چه خبر آورده ای؟
از کجا وز که خبر آورده ای؟
قاصدک، آخر تو که بی خبری از همه جا
گرد بام و بر من، بی خود می گردی!
برو سراغ دگران
همان ها که تو را کف مشت می گیرند، بل سرشان گرم کنی
در چشم من همه دورند و درند
قاصدک خبرت را کمی فریاد بکش
داد بزن
مرا انتظار خبری بود مگر کامده ای؟
سال خراب است دلم، بی خبری؟!
چه یاری؟ چه دیَاری و دیاری؟ هان؟
برو آنجا که فراز سرشان آسمان بی ابر است و گردشان شوق مدام
خبر خوش داری اگر، ببر آنجا
قاصدک دلم گرفت از نامردمان این دیار
لیک تو بی خبری...
=============================================================
روده درازی:
- اگر عمری برایم باقی ماند، قول می دهم تمام راه های نرفته را بروم، حتا بیراهه ها را. تا عمر آدمی به بطالت نرود...
دانلود آثار کافکا
اینجا تا هرجا امکانش باشه لینک دانلود
پی دی اف کتاب های کافکا و داستایفسکی گذاشته میشه:
- "محاکمه" کافکا

- "مسخ" فرانتس کافکا
دانلود

- "هنرمند گرسنه" فرانتس کافکا
دانلود

جملات حکیمانه از کافکا
شعر، پویشی جاودانه در جستجوی حقیقت است. فرانتس كافكا
عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم. اكنون می فهمم كه هم چكش خودم
بودم، هم میخ و هم سنگ. فرانتس كافكا
ساكن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشكش خواهد كرد تا نقاب از چهره اش بردارید.
انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور گِرد پای شما خواهد گشت. فرانتس كافكا

تم رمان اهریمنان
زمینه ی رمان اهریمنان
نوشته شده توسط: باب مورلی
دخالت و ترجمه ای آزاد از: کامیار
رمان اهریمنان داستایفسکی قطعه ای است که ایده الهای روسی را در سالهای دهه ی 1870 مورد مشاهده قرار می دهد. برای درک طرح داستان، ارایه ی پیش زمینه ای از داستایفسکی ضروری است. داستایفسکی تحت تاثیر حادثه ای در مسکوی 1869 که در آن دانش آموزی به وسیله ی چهار مهاجم کشته شد، قرار گرفت. نام آن دانش آموز ایوان ایوانف بود که در اندیشه ی گریز از انجمنی سری بود، اما از ترس اینکه مبادا به یک خبر چین بدل شود، توسط رهبر گروه و سه تن از همکارانش به قتل رسید. رهبر گروهی که او عضوش بود، سرگئی نچایف، یک پوچ گرای جاه طلب و فردی افراطی و دارای اندیشه های انقلابی بود که قلبلا باکونین و هرتسن که از انقلابی های سابق بودند، را در سوئیس ملاقات کرده بود و بعد از ارتکاب به آن قتل بر خلاف همدستان دیگرش، توانست به سوئیس بگریزد. از اسناد " تعالیم یک انقلابی" چنین به دست آمده که:
" فرد انقلابی یک انسان محکوم به فناست. او هیچ تعلق خاطر شخصی ندارد. هیچ اموری، احساسی، روابطی، دارایی ای و حتی اسمی از خودش ندارد. تمام وجودش توسط یک هدف بلعیده شده است. توسط یک اندیشه، یک شور و آن انقلاب است."
تعالیم یک انقلابی برای یاری رساندن به سرنگونی دولت روی کار آن زمان روسیه نوشته شده بود. این جنبش جدید داستایفسکی را وادار به نوشتن یک رمان کرد. داستان اهریمنان مطابق و تحت تاثیر نچایف است. اما داستایفسکی از خط روایت داستان برای بحث راجع به ایده الهای خودش بهره می گیرد. او در زمان اهریمنان با جنبش های لیبرالی به مبارزه بر خواست و از طریق رمانش به پذیرش فرهنگ غربی اعتراض نمود.

"واکاوی مقایسه ای قهرمانان داستایفسکی از دید اشتفان تسوایک"
"واکاوی مقایسه ای قهرمانان داستایفسکی از دید اشتفان تسوایک"
برای درک دنیای ذهنی داستایفسکی و قهرمانان او، شخصیت های رمان هایش را در مقابل تصاویر دیگری قرار می دهیم تا ویژگی های اعجاب انگیز آن ها را به خوبی دریابیم.
برای مقایسه یکی از قهرمانان بالزاک را به مثابه الگوی شخصیتی رمان فرانسوی فرا می خوانیم- قهرمانانی که شبیه خود او همگی به تسخیر جهان تمایل دارند. نیرویی مرکزگرا آن ها را از شهر و موطنشان به پاریس می کشاند و مانند نیرویی بکر و دست نخورده و به سان انرژی ناشناخته و آماده ی تخلیه روانه ی آنجا می شوند و در آن فضای تنگ به مانند گلوله، با یکدیگر تصادم می کنند، یکدیگر را از بین می برند، به بالا می کشند یا به پرتگاه می افکنند.- با این عمل به طور ناخوداگاه تصوری از خط مستقیم، محدودیت و بستگی درونی ایجاد می شود که دارای مفهومی به وضوح ِ یک شکل هندسی و به همان قانون مندی است. همه ی انسان های بالزاک از ماده ای تشکیل شده اند که برای کیمیاگر روح کاملا قابل تشخیص است. آن ها عنصرند و کلیه ی خواص ذاتی آن را دارند، بنابراین شامل تمام اشکال مشخصه ی آن مثل عکس العمل اخلاقی و فیزیکی نیز هستند. دیگر مشکل می توان گفت که آن ها انسان اند، بلکه تجسم یک خصلت در شکل انسان و دستگاه تولید شیدائی اند. در مقابل هر یک از آثار بالزاک می توان حقیقتی قرار داد: راستینیاک مساوی جاه طلبی است، گوریو برابر فداکاری و وترن همسان با آنارشی در وجود هر یک از این انسان ها یک نیروی محرکه ی غالب دیگر قوای درونی را در دست گرفته و در جهت مرکز اراده ی حیات رانده است.
به خاطر عکس العمل دقیقی که آن ها در مقابل هر انگیزش زندگی از خود نشان می دهند، در نهایت به آن سوئی کشیده می شویم که آن ها را ماشین خودکار بنامیم. هر گاه تا حدی با آثار بالزاک آشنا شده باشیم، خواهیم توانست مسئله ی شخصیت قهرمان او را چنان حل کنیم که سهمی پرتاب سنگی را از روی شدت پرتاب و وزن آن سنگ! گرانده ی خسیس به همان اندازه خسیس تر می شود که دخترش فداکارتر و بی باک تر. در زمانی که گوریو هنوز در رفاه به سر می برد، می شود حدس زد که روزی جلیقه اش را به خاطر دخترش خواهد فروخت. او برای هماهنگی با سرشت خویش و نیرو محرکه ای که تن خاکی اش توانسته به طور ناقص بر آن لباسی انسانی بپوشاند، باید این گونه عمل کند. شخصیت های بالزاک( هوگو، اسکات و دیکنز) تماما ابتدائی، یکنواخت و دارای رفتاری حساب شده اند.
![]()

===========================================================
پس نوشت:
این لینک برای علاقه مندانی که می خواهند از گاتفرید کللر بیشتر بدانند:
http://www.bashgah.net/fa/category/show/70729?type=&o=2&ot=1
يادداشتي بر آثار و زندگي فرانتس کافکا از جورج لوکاچ


برگردان: اصغر مهديزادگان
فرانتس کافکا نمونة کلاسيک نويسنده مدرن است که
گرفتار تشويش کور و ترس ميباشد. وضع استثنايي او ناشي
از اين حقيقت است که شيوه مستقيم و روشني را براي بيان تجربه اساسي برگزيد و بدون
کمک از تجربههاي فرماليستي اين کار را انجام داد. در آثار او محتوا تعيينکننده
شکل زيباييشناختي است. به اين معني کافکا در شمار نويسندگان بزرگ رئاليست است.
درواقع او يکي از نويسندگان بزرگ است، زيرا کمتر نويسندهاي توانسته است در توصيف
تخيلي تازگي محسوسِ جهان مهارت او را داشته باشد. کيفيت اثر کافکا هرگز به اندازه
امروز که اغلب نويسندگان به تجربهگرايي خوشفرم سقوط ميکنند نظرگير نبوده است.
تاثير کافکا تنها ناشي از صداقت پرشور او نيست - که اين نيز در عصر ما بسيار کمياب
است- بلکه همچنين به دليل روشني موافقي است که او از جهان ميآفريند. اين است اصليترين
پيروزي کافکا. کيرکه گارد ميگفت: «هرچهقدر اصالت فرد بيشتر باشد، بيشتر دچار
هراس است.» کافکا که در انديشة «کيرکه گارد»ي بديع است، اين تشويش و جهان تجزيهشدهاي
را توصيف ميکند که هم مکمل و هم علت آن است.
اصالت او در کشف وسايل جديد بيان نيست بلکه
در بيان کاملا نافذ و دائماً هراسانگيز دنياي آفريدهاش و واکنش شخصيتهاياش به
آن است. آدرنو مينويسد: «آنچه انسان را شگفتزده ميکند هولناکي آثار کافکا نيست،
بلکه واقعي بودن آنان است.»
ويژگي ددمنشانة جهان سرمايهداري مدرن و
ناتواني انسان در مواجهه با آن، مضمون واقعي نوشته کافکا است. صداقت و صميميت او
مسلما محصول نيروهاي پيچيده و متضاد جامعه است. اکنون جنبهاي از آثار او را بررسي
ميکنم.
کافکا زماني مينوشت که جامعة سرمايهداري،
موضوع تشويش او، هنوز از اوج تکامل تاريخي خود دور بود. جهان ددمنشانهاي که توصيف
کرد جهان بهدرستي ددمنشانه فاشيسم نبود بلکه پادشاهي هابسبورگ بود. تشويش مداوم و
توصيفناپذير در اين دنياي بيزمان و بيتاريخ و مبهم در هالهاي از فضاي پراگ
کاملا منعکس شده است. کافکا از وضع تاريخي خود به دو روش سود برد. از يک طرف
جزئيات روايتي او از جامعة اتريش آن دوران ريشه ميگيرد. از سوي ديگر، غيرواقعي
بودن هستي انسان را که هدفش فهم آن است، ميتوان مربوط به احساس همانندي از
غيرواقعي بودن و دلواپسي جامعهاي دانست که او ميشناخت. يکساننگري آن با وضع
انسان بسيار قانعکنندهتر از نگرشهاي بعدي مُلهم از دنياي ددمنشانه و ترسآور
است که در آن با تجربهگرايي فرماليستي چيزهاي بسياري را بايد حذف يا مبهم بيان
کرد تا آن تصوير بيزمان و بيتاريخ مطلوب از وضع بشر بهدست آيد. اما اين ويژگي
اگرچه دليل تاثير شگفتانگيز و قدرت ماندگار آثار کافکا است نميتواند ويژگي اساسا
تمثيلي آنان را بپوشاند. نيروي شگفتانگيز توصيف جزئيات در آثار کافکا به واقعيت
فراتجربي امپرياليسم تکامليافتهاي اشاره ميکند که اسلوب کافکا آن را در بيزماني
تصوير ميکند. جزئيات در آثار کافکا مانند رئاليسم گرههاي کور زندگي فردي يا اجتماعي
رابيان نميکند، بلکه نمادهاي مرموز فراتجربة غيرقابل فهم است. هر اندازه قدرت
محرک بيشتر و ورطه عميقتر باشد، شکاف تمثيلي ميان معني و هستي آشکارتر است.
بقیه در ادامه مطلب
منبع: دیباچه


